با تو نگفته بودم از گریههای هر شب عشقت نشسته بر دل، جانم رسیده بر لب من بی تو سرگردان ، من بی تو حیرانم شرحی ز گیسویت حال پریشانم بیتابم این شبها بیخوابمای رویا از تو چه پنهان من گم کردهام خودرا پیدایم کن..شیدایم کن آزادم کن از این سکوت بیپروا چشمی بگشا ، بشکن شبرا تا با تو بگذرم از این همه غوغا