جوی می خواند در دره خموش با مه آلوده صبحی همبر گوییا خانه تکانی نهان ریخته بر سر او خاکستر گله می گردد با نالش نای گوییا طوق گشوده است افلاک بگسسته است از آن هر دانه می رود غلت زنان بر سر خاک هر چه آن هست که هست و مخراد [Persian Music on IranSong] می نماید به برم چون قد دوست لیک افسوس ، به ره استاده به فریبی و دل افسای من اوست با من او مانده زبان بگرفته تا کنم با قد او مانندش چون ز دورش نگرم از نزدیک بگشاید به رخم لبخندش