منم که بی پروا کنار تو تنها نگاه تو بر من ولی نمی بینی برای تو انگار که رفته ام از یاد منم در این خلوت مرا نمی بینی تو شادی و خندان نشسته ای پنهان مرا در این پنهان چرا نمی بینی رسیدنم را نمی بینی شکفتنم را نمی بینی پریدنم را به اوج عشق چرا در من نمی بینی تو خواستنم را نمی بینی شکستنم را نمی بینی گذشتنم را ز مرز عشق چرا در من نمی بینی
منم که بی پروا کنار تو تنها نگاه تو بر من ولی نمی بینی برای تو انگار که رفته ام از یاد منم در این خلوت مرا نمی بینی بگو که بیداری در این شب تاری در این سکوت سرد تو این همه باری در اوج این فریاد صدای تو بیدار برای یک دیدار تو مانده ای بر یاد تو شادی و خندان نشسته ای پنهان مرا در این پنهان چرا نمی بینی رسیدنم را نمی بینی شکفتنم را نمی بینی پریدنم را به اوج عشق چرا در من نمی بینی تو خواستنم را نمی بینی شکستنم را نمی بینی گذشتنم را ز مرز عشق چرا در من نمی بینی
