بی تو یک لحظه ام مباد ، بی تو یک لحظه ام مباد وقتی به این جمله فکر می کنم ، احساسی وصف ناپذیر احساسی شگرف و عاشقانه ، تمام وجودم را فرا می گیرد احساسی که زبانم از بیان آن عاجز است و دستم از نوشتن آن کوتاه و حقیر
به راستی این عشق چیست به راستی جدایی ، پایان عاطفه هاست به راستی عشق ، تکرار شدنی است به راستی عشق ، فراموش شدنی است
پس سهم این دست هایی که روزی ، دست های تو را تجربه کرده لب هایی که روزی ، طعم عشق تو را چشیده آغوشی که امنیت و آرامش آغوش تو را تجربه کرده چشم هایی که به چشم های تو افتاد و جز تو کسی را ندید
احساسی که به پای تو نشست و به خاک افتاد
قلبی که با نگاه تو به زندگی و تکرار رسید و دلخوش بود و دل بست بی تو ای عشق ، بی تو یک لحظه ام مباد
بی تو ، چشم هایم بارانیست صدایم ، صدای زندگی نیست بی تو ، دست هایم خالیست
باید باور کنم ، باید بپذیرم که دیگر دست های تو نیست باید باور کنم ، بپذیرم که به جای دست های تو خاک قبر سهم دست های من می شود
خسته شده ام وای از غربت ، وای از غربت
آهای زیباترین ملکه ی خدا ، من تشنه ی رفتنم چشم هایم خسته شده اند و نا امید ، چرا که او نمی آید
بیا ، بیا که من تماما تشنه ی رفتنم ای عشق ، بی تو یک لحظه ام مباد