Lyrics of Etefagh Ahmad Shamloo
مردی ز باد ِ حادثه بنشست
مردی چو برق ِ حادثه برخاست
آن، ننگ را گُزید و سپر ساخت
وین، نام را، بدون ِ سپر خواست.
□
ابری رسید پیچانپیچان
چون خِنگ ِ یالاش آتش، بردشت.
برقی جهید و موکب ِ باران
از دشت ِ تشنه، تازان بگذشت.
آن پوکتپه، نالاننالان
لرزید و پاگشاد و فروریخت
و آن شوخبوته، پُرتپش از شوق،
پیچید و با بهار درآمیخت.
پرچین ِ یاوهمانده شکوفید
و آن طبل ِ پُرغریو فروکاست.
مردی ز باد ِ حادثه بنشست
مردی چو برق ِ حادثه برخاست
(از کتاب باغ آینه)