ای که خسته کرده ای مرا ز لحظه ها تو بمان که من دگر ز خانه می روم ای که جان خسته را به لب رسانده ای تو بمان که من دگر ز خانه می روم تو خسته ای ز بودنم تو مایلی به رفتنم
ای که خسته کرده ای مرا ز لحظه ها من از این قفس به یک بهانه می زوم ای که جان خسته را به لب رسانده ای تو بمان که من دگر ز خانه می روم تو خسته ای ز بودنم تو مایلی به رفتنم
روزی این سرای ما کرانه غم است جای صحبت و نگاه عاشقانه بود زیر سقف این اتاق کین آخرین جایگاه خلق بهترین ترانه بود تو خسته ای ز بودنم تو مایلی به رفتنم
من و تو با دل جدا چه آرزو چه صحبتی چه کوششی چه همتی به زندگی چه رغبتی تو خسته ای ز بودنم تو مایلی به رفتنم
ای که خسته کرده ای مرا ز لحظه ها من از این قفس به یک بهانه می زوم ای که جان خسته را به لب رسانده ای تو بمان که من دگر ز خانه می روم تو خسته ای ز بودنم تو مایلی به رفتنم