ما می نروبم ای جان زین خانه دگر جایی یا رب چه خوش است اینجا هر لحظه تماشایی
قــــرص قمــــرت گــــویم نور بصـــرت گویم جـان دگــــرت گـــــویـم، یا صحــــــت بیــــمــاری
مولانا
تا چه روی است آن که حیران مانده ام در وصف او صبحی از مشرق همی تابد یکی از روزنش ماه و پروینش نیارم گفت و سرو و آفتاب لطف جان در جسم دارد جسم در پیراهنش گر تنم مویی شود از دست جور روزگار بر من آسان تر بود کآسیب مویی بر تنش