حُسنت به اتفاقِ ملاحت، جهان گرفت آری، به اتفاق، جهان میتوان گرفت افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع شکر خدا، که سرِّ دلش در زبان گرفت زین آتش نهفته که در سینه من است خورشید شعلهایست که در آسمان گرفت آسوده بر کنار، چو پرگار میشدم دوران، چو نقطه، عاقبتم در میان گرفت بر برگِ گُل، به خونِ شقایق نوشتهاند: «کآن کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت» فرصت نگر که فتنه چه در عالم افتاد صوفی به جام می زد و از غم کنار گرفت مِی خور! که هر که آخر کار جهان بدید از غم سبک برآمد و رَطل گران گرفت