قصّه ی حال من و تو ، از سرم جدا نمی شه ای که از ماه می گریزی ، اما با منی همیشه من یه روز مثل تو بودم ، دلِ سنگ و روحِ بیمار حالا که غصّه نداری ، برو از دم دل یار برو که خصلت بارون با چه سرسختی شکستی ای که نه کفر و حرومی ، ای که نه خداپرستی منو با پای برهنه ، با تنی تشنه و بی تاب لب اون چشمه گذاشتی ، که به هیچ کس آب نمی داد ما با این همه ظلمت ، حتّی با این همه کینه ت حاضرم بمیرم ای دل ، گریه ی تو رو نبینم
ای که از عاطفه دوری ، من به دام تو گرفتار من اگه ناجیِ قلبم ، تویی خنجر به دل یار برو که وسط بارون ، چه به باد دادی و رفتی تو که از همه بریدی ، تو که از خدا گذشتی امّا با این همه حرفها ، من همینم که همینم الهی بمیرم ای دل ، گریه ی تو رو نبینم
قصّه ی حال من و تو ، از سرم بیرون نمی ره کاشکیاز تو می گذشتم ، دیگه امّا خیلی دیره قصّه ی کفتر عاشق ، مست عطر نفس تو چه به نگاه خالی ، پَر زدم تو قفس تو من چه ساده ، ساده دل ، محوِ دنیای تو بودم تو سکوتِ خلوتِ من ، خودمو گم کرده بودم اگه امروز می بینی ، که گرفتارِ زمینم بغض نکن که نمی تونم ، گریه ی تو رو ببینم