باز… ای الهه ناز با دل من بســـاز کین غم جانگداز برود ز برم گـــر… دل من نیاسود از گناه تو بود بیا تا ز سر گنهت گذرم باز…میکنم دست یاری ، بسویت ، دراز ، بیا تا غم خود را ، با راز و نیاززخاطر ببرم گر…نکند تیرخشمت ، دلم را ، هدف ، بخدا همچون مرغ پرشور و شعف ، بسویت بپرم آنکه او به غمت دل بندد چون من کیست… ناز تو، بیش از این بهر چیست تو الهه نازی، در بزمم، بنشین من تورا وفادارم، بیا که جز این، نباشد هنرم این همه بی وفایی، ندارد، ثمر بخدا اگر از من، نگیری، خبر نیابی اثرم