تو به ترسِ عروسک ها نمیخندی ، مگه نه ؟ پر پروازِ مهتابو نمیبندی ، مگه نه ؟ تو اهل غنچه کردن تو زمستونی ، مگه نه ؟ هنوزم بومیِ طوفان و بارونی ، مگه ؟؟؟
تورو از بغضی که توی نگاته ، تورو از قهر دستات میشناسم نرنج از من اگه مثل گذشته ، هنوز از بی پناهی میهراسم گناه تو نبوده نازنینم ، اگه فرصت نشد از گریه رد شیم میون این همه کولاک و رگبار ، مگه میشه که پروازو بلد شیم
نگام کن تا ببینی ، من همینم یه زخمی با یه اندوه قدیمی تو اما مثه اون روزای اول ، هنوز به پاکی برگ و نسیمی
تو به ترسِ عروسک ها نمیخندی ، مگه نه ؟ پر پروازِ مهتابو نمیبندی ، مگه نه ؟