"دکلمه" بی همگان به سر شود بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود جای دگر نمی شود
بی همگان به سر شود بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود جای دگر نمی شود
جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی آب زلال من تویی آن منی کجا روی بی تو به سر نمی شود بی تو به سر نمی شود
بی تو نه زندگی خوشم بی تو نه مردگی خوشم بی تو نه زندگی خوشم بی تو نه مردگی خوشم سر ز غم تو چون کنم سر ز غم تو چون کنم بی تو به سر نمی شود بی تو به سر نمی شود
خواب مرا ببسته ای نقش مرا بشسته ای وز همه ام گسسته ای گر تو سری عدم شوم ور تو کفی علم شوم بی تو به سر نمی شود بی تو به سر نمی شود
بی همگان به سر شود بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود جای دگر نمی شود
