در پای توبه زاری افتادم آن شب به خاک گفتم که با من بمان ای جاودان عشق پاک گفتم جوانی ام را سازم فدای عشقت حتی در این میانه از جان نمی کنم باک گفتم به جنگ تقدیر جان را به کف نهادم در این نبرد خونین آباده بهر هلاک اما تو از من آن شب با لبخندی گذشتی خط نبودنم را با دست خود نوشتی رفتی گل یاد تو نقش وجود من شد در کعبه محبت سنگ سجود من شد
در خشم موج گریه طوفان زده اسیرم دل می زنم به دریا تا این چنین بمیرم باز آ و مهربان باش صیاد غافل من تا در هوای هستی بال و پری بگیرم
با من اگر نمانی امید ماندنم نیست بر سوز دل توان آتش نشاندنم نیست ساز شکسته ام من آوای خواندنم نیست ای خون گرم امید رگهای هستی ام را ای تکیه گاه محکم شبهای مستی ام را اکنون که بی تو هستم کوه عظیم دردم افتاده ای ز چشمت چون قطره اشک سردم در پای توبه زاری افتادم آن شب به خاک گفتم که با من بمان ای جاودان عشق پاک گفتم جوانی ام را سازم فدای عشقت حتی در این میانه از جان نمی کنم باک گفتم به جنگ تقدیر جان را به کف نهادم در این نبرد خونین آباده بهر هلاک اما تو از من آن شب با لبخندی گذشتی خط نبودنم را با دست خود نوشتی رفتی گل یاد تو نقش وجود من شد در کعبه محبت سنگ سجود من شد در کعبه محبت سنگ سجود من شد
تنظیم کننده : آندرانیک ترانه سرا : اسماعیل نواب صفا