از داغ غمت هر که دلش سوختنی نیست از شمع رخت محفلش افروختنی نیست در طوف حریمش ز فنا جامه احرام کردیم که این جامه به تن دوختنی نیست گرد آمده از نیستی این مزرعه را برگ ایبرقمزنخرمنماسوختنینیست گویند که درخانه دل هست چراغی افروختهکاندرحرمافروختنینیست یکدانه اشک است روان بررخزرین سیم و زرماشکرکهاندوختنینیست