نیمه شب آیی به خوابم ، پرسی از حال خرابم نرم و شیرین می نهی پا ، روی چشم پر آبم می فشانی گیسوان بر چهره ی من می گذاری خود سر من را به دامن می ربایی بوسه ی شیرین ز رویم خود بر آری در دل خواب ها آرزویم
آه ، در میان گریه می پرسی ز من از آن لب نوش باز ، این تو هستی نازنینم قدیم ها را فراموش چون ز خواب ناز نوشین سر برون آرم سحرگاه می کشم با یاد تو از سینه ی افسرده ام آه
عاشق دیوانه ی من ، با دل خونت چه سازم بشنو این افسانه ام ، عاشقی آگه به رازم نیمه شب در پرتوی مهتاب رخشان بینمت آشفته و خاموش و گریان می کشی چون سایه ی دامن به سویم خسته و آزرده می آیی به کویم
آه ، اشک سوزان از سر مژگان به یاد من میفکن آه ، بگذر از افسانه ی من ، عاشق من ، عاشق من گرچه پنهان گشته رخسار تو از چشم تر من کی رود عشق تو بیرون از دل غم پرور من