باید استاد و فرود آمد بر آستان دری که کوبه ندارد ،
چرا که اگر بهگاه آمدهباشی دربان به انتظار توست و اگر بیگاه به درکوفتنات پاسخی نمیآید.
کوتاه است در ، پس آن به که فروتن باشی.
آئینهئی نیکپرداخته توانی بود آنجا تا آراستهگی را پیش از درآمدن در خود نظری کنی
هرچند که غلغلهی آن سوی در زادهی توهم توست نه انبوهیی مهمانان ،
که آنجا تو را کسی به انتظار نیست. که آنجا جنبش شاید، اما جمَندهئی در کار نیست:
نه ارواح و نه اشباح و نه قدیسان کافورینه به کف نه عفریتان آتشینگاوسر به مشت نه شیطان بهتانخورده با کلاه ِ بوقیی منگولهدارش نه ملغمهی بیقانون ِ مطلقهای ِ مُتنافی.
تنها تو آنجا موجودیت مطلقی ،
موجودیت محض، چرا که در غیاب ِ خود ادامه مییابی و غیابات حضور قاطع ِ اعجاز است. گذارت از آستانهی ناگزیر فروچکیدن ِ قطرهی قطرانیست در نا