متن آهنگ ساز و آواز عبدالحسین مختاباد
از حلب به ترکستان ، تحفه می برد شاهی
از حلب به ترکستان ، تحفه می برد شاهی
ای دل ، ای دل مسکین بیش از این چه می خواهی
تا جمال او بینی ، شست و شو به خون کردی
چشمی این چنین بیند روی آن چنان ماهی
چشمی این چنین بیند روی آن چنان ماهی
پر بلا سری دارد ، بار سجده ای بر دوش
گر رهی نماید دل ، می برم به درگاهی
آن تویی که می خواهم ، داغ حسرتم بر دل
آن تویی که می خواهم ، داغ حسرتم بر دل
خاک محنتم بر سر ، آن نیم که می خواهی
گر وفا کنم وقتی ، از جفا نمی رنجی
گر خطا رود روزی ، از عطا نمی کاهی
گر خطا رود روزی ، از عطا نمی کاهی
بخشش و پناه از تو ، لغزش و گناه از ما
بنده ایم و نادانیم ، خواجه ای و آگاهی