ساقیا می ده که ما دردی کش میخانهایم با خرابات آشناییم از خرد بیگانهایم خویشتن سوزیم و جان بر سر نهاده شمعوار هر کجا در مجلسی شمعیست ما پروانهایم خلق میگویند جاه و فضل در فرزانگیست گو مباش اینها که ما رندان نافرزانهایم عیب توست ار چشم گوهر بین نداری ورنه ما هر یک اندر بحر معنی گوهر یکدانه ایم سعدیا گر بادهی صافیت باید باز گو ساقیا می ده که ما دردی کش میخانهایم...