شرمنده اهل امید نیستم
امید شهری بود
که سوزوندنش
گفتن اهالیش مفید نیستن
نمیارزه جون کندنش
شرمنده اهل امید نیستم
خاکی بود
دوزار دهشی
هر چی بود
بوی مامان داشت
بابا شکسته بود
اما شکست نخورده بود هنوز
توان داشت
عصر طلایی این و اون نبود
سختی بود
نون نبود
هنوز رو بود
اونقد که سود بده کار
مملکت شیرای پیر
گرگای جوون
جون ارزون، آرزو گرون
آینده یعنی فردا پاشی
پنجرههای خونه سالم باشن
شب چشای کارگر پدر
با صدای آژیر پاشن
صف بربری، شیر فاسد
دلهره طعم تلخ چَک داداش
تخم دزدی غاز حامله
از لای سفیدیای پرهاش
پرخاش بود ولی مزه داش پ
توی کوچهی بچگی
سنگ خوردن
آسمون کوتاه بود
آویزون کامیونا شدن و مُردن
شست پات تو فوتبال بره
از اجبار عشقش
چپ پا شی
شب تو لباسِ ملوان بخوابی و
صبح تو شورتِ آلمان پاشی
داغ، خشخاشی
مثه پوست بدن اولین دختر
اولین گناه بوسه
خوردن سیبای کوچیک کوثر
تو حیات
یادت میاد؟
نامههای عاشقانهی
یه نیمچه شاعرِ شرور و عصبانی
تعبیر معلمی که دوسش داشتم
آقای قربانی
آبو باز کرد و
دندون مصنوعیو
انداخت توی لیوان
دارایی واقعیش اون بود
از زندگیِ ساخت ایران
باز نشست تا بازنشستگی
فرجی کنه توی قرضاش
باز نشد چشاش و گرههاش
جا موند از قلب و قرصاش
چرا گریهم گرفت؟
گیرم لنگ پنجاه تومنی
تو هم واسه شام
چرا گریهم نگیره
وقتی دستم بستهست
و بازه چشام