ویگن: از راه دوری آمدم، تا قصهء دل گویمت ژاکلین: از جان و دل ای آشنا، می جویمت می جویمت ویگن: نگاه من خوانَد، سرود سرمستی ژاکلین: بشنو که می خوانم، ترانهء هستی ویگن: آه...... دیگر از سایه های غم بر دل ما نشانه نیست ژاکلین: غیر شـادی و سر خوشی زندگی را بهانه نیست.