متن آهنگ شعله خورشید عرشیا
ندارد برگ گل طاقت هجوم خشکسالی را
کسی دیگر نمی فهمد غم دستان خالی را
در این دنیای وانفسان که شیطان پاک می راند
غریبا درد انسان را که می فهمد که می داند
شرار آتش عصیان گرفته دامن ما را
بیا با نگاه خود بگیر از ما من ما را
بیا مگذار روح ما اسیر تیپ و درد ماند
نگذار این رود سرگردان همیشه پشت سد ماند
سوار مرکبی از نور بیا با بیرق توحید
بگیر از ما شب ما را به تیغ شعله خورشید