پریشان سنبلان، پتاب مَکِه
خماری نرگسان، در خواب مَکِه
بر اینی تا که دل، از مو بُرینی
بر اینی تا که دل، از مو بُرینی
بُرینه روزگار، اِشتاب، مَکِه
اسبِ بی کَهَر را بنگر
رنجِ بی ثمر را
شوقِ بی هدر را بنگر
مرزِ پرگهر را
اسبِ بی کَهَر را بنگر
رنجِ بی ثمر را
شوقِ بی هدر را بنگر
مرزِ پرگهر را
تو بر روی سیمرغَت سالگاه، به خانه میآیی
میدانم، نمیدانم چه کس این گونهات نگاشته
دختر دم بخت
که عنقا نا میشوی و
از صد پشه میگذری
به خانه میآیی
به خانه میآیی
باور کن سیباره نوک این قلم پری شد
باور کن سیباره نوشتهام اسمت را
جرات نمیکنم