برون شو ای غم از سینه که لطف یار می آید تو هم ای دل ز من گم شو که آن دلدار می آید نگویم یار را شادی که از شادی گذشتست او مرا از فرط عشق او ز شادی عار می آید مسلمانان ، مسلمانان ، مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید چه نور است این چه تابست این چه ماه و آفتاب است این مگر آن یار خلوت جو ز کوه و غار می آید در و دیوار این سینه همی دَرَّد ز انبوهی علمهاتان نگون گردد که آن بسیار می آید غلط گفتم ، غلط گفتم که این اوراق شعر من ز شرم آن پریچهره به استغفار می آید