با خوشههاي ياس آمده بودي تاءييد حضورت کس را باري به شانه نمينهاد.
بلور سرانگشتانات که ده هِلالَک ماه بود در معرض خورشيد از حکايت مردي ميگفت که صفاي مکاشفه بود و هراس ِ بيشهي غُربت را هجا به هجا دريافته بود.
ميخفتي ميآمديم و ميديديم که جانات ترنم بيگناهيست راست همچون سازي در توفان ِ سازها که تنها به صداي خويش گوش نميدهد: کلافي سردرخويش گشوده ميشود، نغمهيي هوشرُبا که جز در استدراک همهگان خودي نمينمايد.
نگاهات نميکرديم، دريغا! به مايهئي شيفته بوديم که در پس پُشت حضور ِ حيات را به کنايه درمييافت. [ آهنگ های ایرانی و موزیک آلبوم های جدید در ایران ترانه ] کي چنين برباليده بودي اي هِلالک ناخنهايات دهبار بلور حيات! به کدام ساعت ِ سعد برباليده بودي؟