گلی گم کرده ام ، در خم کوچه ی آرزو چنان دیوانگان دور خود گردم و رو برآرم به هرسو
چه آسان رفته از دست من گوهر زندگی چه مشکل شد مرا این نفس های در احتزار از غم او
تا دلی به غمش مبتلا نشود ، باخبر کسی از حال ما نشود نه کسی خبری می رساند از اون ، نه که چشم و لبی نامه خواند از او وای وای آآی وای ، شکوه دارم از آن ماه
پس پرده نهان ماه پرده گیان ، دل من غم خود چاره داند از اون وای وای آآی وای ، شکوه دارم از آن ماه
ای کاش اگر روح و جان مرا ، خانمان مرا به غم نسپارد به غم نسپارد
به کلبه س سردو تار دلم ، شوره زار دلم قدم بگذارد قدم بگذارد
گلی گم کرده ام ، در خم کوچه ی آرزو چنان دیوانگان دور خود گردم و رو برآرم به هرسو
چه آسان رفته از دست من گوهر زندگی چه مشکل شد مرا این نفس های در احتزار از غم او
تا دلی به غمش مبتلا نشود ، باخبر کسی از حال ما نشود نه کسی خبری می رساند از اون ، نه که چشم و لبی نامه خواند از او وای وای آآی وای ، شکوه دارم از آن ماه
پس پرده نهان ماه پرده گیان ، دل من غم خود چاره داند از اون وای وای آآی وای ، شکوه دارم از آن ماه