من نمی دانم كه مـن اهل چه ام یـا كــدامـم، از كـجــایم؟ یا كـه ام من نه كافر نه مسـلمان مانده ام در میـــان هــر دو حـیران مانده ام بر من بـیــچاره ایـن در برگـشــای ویـن ز ره افــتـــاده را راهــی نـمـا
اگـر دربند خویـش آری مـرا تو نخـواهـم كفر و دین، در بند آنم در ایمـان گـر نیـابم از تو بویی یـقـیـن دانـم كه در كافر ستانم و گر در كـفـر بـویی یـابم از تو ز ایمـان نــور بـر گـردون رسـانم من ترا دانم نه دین نه كافری نـگـذرم مـن زیـن، اگر تو بگذری من تو را خواهـم ترا دانم تو را هم تو جانم را و هم جانم تو را