گذشت افسانهء این عمر کوتاه نشد کس از دل تنگ من آگاه تو را همراه می دانستم افسوس تو هم بودی رفیق نیمهء راه تا دیار نیستی راهی نمانده در سرای سینه جز آهی نمانده حاصلی از عمر کوتاهی نمانده
به دریای طوفانی زندگانی شکسته چرا زورق مهربانی در این شهر سر تا به دامن خموشی بیا مردم از دوری مهربانی
خدایا فراموشیم ده لب بسته خاموشیم ده چه حاصل ز هشیاری دل تو مستی تو مدهوشیم ده
خدایا چه می شد که دستی ز من این محبت بگیرد دل با همه مهربونم در این سینه روزی بمیرد
خدایا فراموشیم ده لب بسته خاموشیم ده چه حاصل ز هشیاری دل تو مستی تو مدهوشیم ده