ما در ره عشق تو اسیران بلاییم کس نیست چنین عاشق بیچارهکه ماییم بر ما نظزی کن که در این شهر غریبیم بر ما کرمی کن که در این شهر گداییم ترسیدن ما چون که هم از بیم بلا بود اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم ما را به تو سرّی است که کس محرم آن نیست گر سر برود سرّ تو با کس نگشاییم