در من آوایی هست که تو را می خواند که تو را در همهء ثانیه ها می جوید با زبانی که نمی دانم چیست ، با تو از خویش سخن می گوید در من آوایی هست...
من در اندیشه تسخیر صدایی که نمی دانم کیست قفسی از تن خود بافته ام بارها در قفس کهنه خویش ، گشته ام تار به تار... گشته ام پود به پود... رد آواز تو را یافته ام
این منم صید تو در توری بی رنگ صدا ، یا تویی در دامم... در من آوایی هست که تو را می خواند در من آوایی هست که تو را می خواند
ای که آوای تو موسیقی متنِ نفس و شعر و سکوت... روح پنهان نماز... زخمه اشک ، به هنگام قنوت
کیستی ای همه پنهان که سراپای منی... چیستی ای همه آواز که در نای منی
کیستی ای همه پنهان که سراپای منی... چیستی ای همه آواز که در نای منی
از من این نی به خروش آمده یا از تو که آوای منی از من این نی به خروش آمده یا از تو که آوای منی
در من آوایی هست که تو را می خواند که تو را در همهء ثانیه ها می جوید با زبانی که نمی دانم چیست ، با تو از خویش سخن می گوید در من آوایی هست...