Lyrics of Avaze Baran by Majid Akhshabi Majid Akhshabi
من قهرمانت نیستم از داستان جا مانده ام مثل اتاق روبرو در خویش تنها مانده ام
گاهی درخت بی ثمر انجیر می بندد به خود شیری که پوشالی شده زنجیر می بندد به خود مجنون شهر ما چرا افسانه سازی می کند؟ عشق است لیلا خواهی اش یا نقش بازی می کند؟
ای شهر با ساز غزل آوازی از باران بخوان سمت شلوغ شهر نرو از خلوت یاران بخوان
بشکن نقابت را ببین تا بیکران پل می زنم رو راست مثل آینه در چشم خود زل می زنم حالا به نام آب ها قدری زلال و ساده ام حالا برای دیدن لبخندها آماده ام
بگذار نبض لحظه ها در زندگی جاری شود حیف است فصل تازه ی این قصه تکراری شود بین رو و کوچ خودم گاهی مردد می شوم در سایه سار بی کسی از کوچه ها رد می شوم