فتنه چشم تو چندان پی بیداد گرفت که شکیب دل من دامن فریادگرفت که شکیب دل من دامن فریادگرفت آن که آیینه صبح و قدح لاله شکست خاک شب در دهن سوسن آزاد گرفت آه از شوخی چشم تو ، که خونریز فلک دید این شیوهء مردم کشی و یاد گرفت منم و شمع دل سوخته یارب مددی که دگر باره شب آشفته شد و باد گرفت شعرم از ناله ء عشاق غم انگیز است داد از آن زخمه که دیگر ره بیداد گرفت سایه ما کشته عشقیم، که این شیرین کار مصلحت را ، مدد از تیشهء فرهاد گرفت