من ز خود خسته هستم ، تازه من خسته ترم حیف و صد حیف از عمری که به غم سر ببره تو همان سرد سردی که برام چشمه ی دردی رفتی بی محبت ، می دونم برنمی گردی ، می دونم برنمی گردی
آتشی را که خود افروختم ، شعله زد برمن و من سوختم از تب وسوسه های انتظار ، درس خوش باوری آموخته ام تو همان سرد سردی که برام چشمه ی دردی رفتی بی محبت ، می دونم برنمی گردی ، می دونم برنمی گردی
دیده برهم نزده ، سینه پریشان شده بود صبح شادی نرسیده ، شب هجران شده بود اشک شوقی نفشانده ، دیده گریان شده بود دلم ازعشق تو با ، کرده پشیمان شده بود
* * * * *
دیده برهم نزده ، سینه پریشان شده بود صبح شادی نرسیده ، شب هجران شده بود اشک شوقی نفشانده ، دیده گریان شده بود دلم ازعشق تو با ، کرده پشیمان شده بود
تو و بی تفاوتی های تو با خواهش من که به دست تو بهم ریخته آرامش من منو تنهایی و بی تو بودن و چشمِ تری بی تو بیگانه پرستی و ز من بی خبری
تو همان سرد سردی که برام چشمه ی دردی رفتی بی محبت ، می دونم برنمی گردی ، می دونم برنمی گردی می دونم برنمی گردی ، می دونم برنمی گردی می دونم برنمی گردی ، می دونم برنمی گردی می دونم برنمی گردی ، می دونم برنمی گردی