با توام، ای مرد صحرا، ای تو از روشنی روز ای تو بر دشتهای خالی، شب چراغ شعلهافروز با توام، ای از دیار خوشههای زرد گندم با توام، ای از تبار بیریا و پاک مردم
ببر از خاطر پاکت، کوچ و پا کشیدن تو گذشتن از کوه و دشتها به شهری رسیدن تو
واسه تو که همصدایی با شکفتن بهاران واسه تو که آشنایی با صدای چشمه ساران سخت بودنت تو شهرها بگذر از کوچیدن خود بمون تا موندنی باشه خوشهها رو چیدن خود خوشهها رو چیدن خود
با توام، ای مرد صحرا، ای تو از روشنی روز ای تو بر دشتهای خالی، شب چراغ شعلهافروز با توام، ای از دیار خوشههای زرد گندم با توام، ای از تبار بیریا و پاک مردم
نذار که تیغۀ داست زنگ کهنگی بگیره ریشههای تشنه لبهات، نذار از عطش بمیره