من دلم را در هجوم آرزو گم کرده ام عشق را در کوچه های جستجو گم کرده ام در بیابانهای فکر خویش دنبال سراب آب اگر پیدا نکردم . آبرو گم کرده ام گریه را در پیچ و خمهای گلو گم کرده ام مرغ خونآلوده اندیشه را پر داده ام خویش را در تنگنای خلق و خو گم کرده ام قهر را بر پیکر بیداد اگر کوبیده مهر را هنگام بحث و گفتگو گم کرده ام گریه را در پیچ و خمهای گلو گم کرده ام کرده ام بر خود حرام . این یک دو روز عمر را سادگی را در حریم رنگ و بو گم کرده ام زیر دست و پای غم با اشک پیمان بسته ام گریه را در پیچ و خمهای گلو گم کرده ام اندکی کالای آرامش در این بازار نیست زندگی را در بساط های و هوی گم کرده ام می سکوت و خلوت و خشم و خموشی مینهد من صدایم را به گلبانگ سبو گم کرده ام گریه را در پیچ و خمهای گلو گم کرده ام گریه را در پیچ و خمهای گلو گم کرده ام