خونه این خونه ی ویرون واسه من هزار تا خاطره داره خونه این خونه ی خالی چه روزایی رو بیادم میاره اون روزا یادم نمیره دیوار خونه پر از پنجره بود تا افق همسایه ی ما دریا بود ستاره بود منظره بود خونه خونه جای بازی برای آفتاب و آب بود پر نور واسه بیداری پر سایه واسه خواب بود پدرم میگفت قدیما کینه هامونو دور انداخته بودیم توی برف و باد و بارون خونه رو با قلبامون ساخته بودیم خونه عشق مادرم بود , که تو باغچش گل اطلسی میکاشت خونه روح پدرم بود , چیزی رو همپای خونه دوست نداشت خونه خونه جای بازی برای آفتاب و آب بود پر نور واسه بیداری پر سایه واسه خواب بود سیل غارتگر اومد از تو رودخونه گذشت پلا رو شکست و تند زد و از خونه گذشت دست غارتگر سیل خونه رو ویرونه کرد پدر پیرمو کشت مادرو دیوونه کرد حالا من موندم و این ویرونه ها پر خشم و کینه ی دیوونه ها منه زخمی منه خسته منه پاک مینویسم آخرین حرفو رو خاک کی میاد دست توی دستم بذاره تا بسازیم خونمونو دوباره؟