برای خاطر تو چه طعنه ها شنیدم ولی به جان خریدم به کوچه های غربت به سوی تو دویدم ز نا کجای باور ببین کجا رسیدم زلال چشمه عشق که پشت جستجو بود سراب آرزو بود به جز سرشک حسرت که از دو چشم من ریخت به خاک راهت آمیخت غرور و آبرو بود من زهر طعنه ها را به جان خود خریدم من بار عشق و غم را به دوش دل کشیدم اما صفایی از تو ندیدم که ندیدم اکنون به پیکر دل غیر از شکستگی نیست در کوله بار عمرم جز بار خستگی نیست جز بار خستگی نیست