تو همون نیستی که از نگات می شد نقش آسمون رو نقاشی کشید تو همون نیستی که با دیدن تو می شدش به هر چی آرزو رسید
تو همون نیستی که از نگات می شد نقش آسمون رو نقاشی کشید تو همون نیستی که با دیدن تو می شدش به هر چی آرزو رسید
من دیگه نمی تونم ، در به درم برای تو من دیگه دل نمی دم به پای خاطرات تو من دلم خون شده از این همه دلگیری دل با خودم نمی دونم چی کار کنم ، بگذرم از خواهش دل
تو همون نیستی که از نگات می شد نقش آسمون رو نقاشی کشید تو همون نیستی که با دیدن تو می شدش به هر چی آرزو رسید
تو همون نیستی که از نگات می شد نقش آسمون رو نقاشی کشید تو همون نیستی که با دیدن تو می شدش به هر چی آرزو رسید