ز ماه دی که رنج شادی ز چهره چمن پریده میان باد و خشم طوفان که قد شاخه ها خمیده بدیدم از کنار باغی نهال تازه ای دمیده
زان سردی ها چون آشفتم در قلب خود با آهو گفتم شبان عمر تو دریغا بهار خرمی ندارد چه گرمی از بهار دیگر کسی که همدمی ندارد خوش آن گلی که نوبهارش خزان پر غمی ندارد
به زندگی نهال من هم میان برف دی دمیده ندیده جلوه بهاری خزان عمر می رسیده