یادمه روزی که اشنا شدیم منو تو روزی که همدمو همصداشدیم واسم از مهر و وفا میگفتی واسم از عشق و صفا میگفتی از بازی بچه ها تو کوچه ها میگفتی مرغ دلت از رو خوشی میرقصید گریه از اون چشمای تو میترسید مرغ دلت از رو خوشی میرقصید گریه از اون چشمای تو میترسید دلت مثه سنگ نبود با من سر جنگ نبود تو قصه و کلامت دروغو نیرنگ نبود دلت مثه سنگ نبود با من سر جنگ نبود تو قصه و کلامت دروغو نیرنگ نبود وقتی که دستای تو غریبه شد تو دستم دلمو به دریا زدمو بار سفر رو بستم یه روز دو روز یه ماه دوماه یه سال دو سال گذشته نامه دادی نامه رسید به دستم تو نامه ات نوشتی عاشقو بیقراری منتظرم نشستی هیچکسی رو نداری من از کجا بدونم دوباره باز بتونمکنار تو بمونم دلت مثه سنگ نبود با من سر جنگ نبود کنار تو میموندم دلت برام تنگ نبود دلت مثه سنگ نبود با من سر جنگ نبود کنار تو میموندم دلت برام تنگ نبود یادمه روزی که اشنا شدیم منو تو روزی که همدمو همصداشدیم واسم از مهر و وفا میگفتی واسم از عشق و صفا میگفتی از بازی بچه ها تو کوچه ها میگفتی مرغ دلت از رو خوشی میرقصید گریه از اون چشمای تو میترسید مرغ دلت از رو خوشی میرقصید گریه از اون چشمای تو میترسید دلت مثه سنگ نبود با من سر جنگ نبود تو قصه و کلامت دروغو نیرنگ نبود دلت مثه سنگ نبود با من سر جنگ نبود تو قصه و کلامت دروغو نیرنگ نبود وقتی که دستای تو غریبه شد تو دستم دلمو به دریا زدمو بار سفر رو بستم یه روز دو روز یه ماه دوماه یه سال دو سال گذشته نامه دادی نامه رسید به دستم تو نامه ات نوشتی عاشقو بیقراری منتظرم نشستی هیچکسی رو نداری من از کجا بدونم دوباره باز بتونمکنار تو بمونم دلت مثه سنگ نبود با من سر جنگ نبود کنار تو میموندم دلت برام تنگ نبود دلت مثه سنگ نبود با من سر جنگ نبود کنار تو میموندم حالا دلت برام تنگ نبود
