زورق فصل پاییز تو دست باد اسیره حالا یه برگ تنهاست خسته و زرد و پیره غروب سرد خورشید مثل سقوط برگه یکی شروع فرداست یکی سرود مرگه دیگه رو شاخه ها نیست بیشه ی آشنا نیست رها شده که تنها یه گوشه ای بمیره زورق فصل پاییز تو دست باد اسیره حالا یه برگ تنهاست خسته و زرد و پیره
طاقت دل بریدن روز وداعو دیدن تباهی یه باغ و شاخه به شاخه دیدن این همه دل سپردن بلا به جون خریدن جام بهار عمرو یک شبه سر کشیدن با وزش نسیمی برگو ز شاخه چیدن خاطره ی بهارو به خاک و خون کشیدن
تحفه ی سبز درویش رخت تن زمینه برای تازه رستن جوونه در کمینه رنگ طلایی تو جلوه ی فصل امروز یه فصل عاشقونه مثل ترانه ی روز زورق فصل پاییز تو دست باد اسیره حالا یه برگ تنهاست خسته و زرد و پیره زورق فصل پاییز تو دست باد اسیره حالا یه برگ تنهاست خسته و زرد و پیره