ای پرندۀ مهاجر ، ای پر از شهوت رفتن فاصله قد یه دنیاس ، بین دنیای تو با من تو رفیق شاپرکها ، من تو فکر گَلَمونم تو پیِ عطر گل سرخ ، من به یادِ بوی نونم دنیای تو بینهایت ؛ همه جاش مهمونیِ نور دنیای من یه کف دست؛ روی سقف سرد یک گور
من دارم تو نغم شب جون میکنم ، تو داری از پریا قصه میگی من توی پیله ی وحشت می پوسم ، وسم از خنده چرا قصه میگی
کوچه پس کوچه ی خاکی ، ساقه های ترد و خسته ؛ آدمای روستایی ، با پاهای پینه بسته پیش تو یه عکس تازه س ، وسه آلبوم قدیمی یا شنیدن یه قصه ، توی یه دهِ صمیمی برای من زندگیمه ، پر وسوسه ، پر غم یا مث نفس کشیدن، پر لذتِ دمادم
من دارم تو نغم شب جون میکنم ، تو داری از پریا قصه میگی من توی پیله ی وحشت می پوسم ، وسم از خنده چرا قصه میگی
ای پرندۀ مهاجر ، ای همه شوق پریدن خستگی یه کوله باره ، توی رخوت تن من مث یه پلنگ زخمی ، پُر وحشته نگاهم برای وسوسه ی خاک ، سایه ای کوه سرِ راهم نمیخوام مث یه سایه ، زیرِ پاها زنده باشم مث چتر خورشید میخوام رویِ برجِ دنیا باشم
من دارم تو نغم شب جون میکنم ، تو داری از پریا قصه میگی من توی پیله ی وحشت می پوسم ، وسم از خنده چرا قصه میگی