گهی پردهسوزی، گهی پردهداری تو سِرِّ خزانی؛ تو جانِ بهاری! خزان و بهار از تو شد تلخ و شیرین تویی قهر و لطفش؛ بیا تا چه داری بهاران بیاید، ببخشی سعادت خزان چون بیاید سعادت بکاری گر این گل از آن گُل یکی لطف بردی نکردی یکی خار در باغ خاری ز من چون روی تو، ز من «من» رَوَد هم بَرَم چون بیایی، مرا هم بیاری! قراری گرفته، غم عشق در دل قرار غم الحق دهد بی قراری