بیا ساقی آن می که حال آورد/ کرامت فزاید کمال آورد به من ده که بس بیدل افتادهام / وز این هر دو بیحاصل افتادهام
دم از سیر این دیر دیرینه زن / صلایی به شاهان پیشینه زن نه تنها شد ایوان و قصرش به باد/ که کس دخمه نیزش ندارد به یاد
بیا ساقی آن آتش تابناک / که زردشت میجویدش زیر خاک به من ده که در کیش رندان مست / چه آتشپرست و چه دنیاپرست میام ده مگر گردم از عیب پاک / بر آرم به عشرت سری زین مغاک
بیا ساقی آن بکر مستور مست / که اندر خرابات دارد نشست به من ده که بدنام خواهم شدن / خراب می و جام خواهم شدن
مغنی از آن پرده نقشی بیار / ببین تا چه گفت از درون پردهدار سر فتنه دارد دگر روزگار / من و مستی و فتنه چشم یار
مغنی نوای طرب ساز کن / به قول وغزل قصه آغاز کن چنان برکش آواز خنیاگری / که ناهید چنگی به رقص آوری که حافظ چو مستانه سازد سرود / ز چرخش دهد زهره آواز رود که حافظ چو مستانه سازد سرود / ز چرخش دهد زهره آواز رود که حافظ چو مستانه سازد سرود / ز چرخش دهد زهره آواز رود