گرم باز آمدی محبوب سیم اندام سنگین دل گل از خارم برآوردی و خار از پا و پا از گل ایا باد سحرگاهی گر این شب روز می خواهی از آن خورشید خرگاهی بر افکن دامن محمل گروهی همنشین من خلاف عقل و دین من بگیرند آستین من که دست از دامنش بگسل ملامت گوی عاشق را چه گوید مردم دانا که حال غرق در دریا نداند خفته بر ساحل ز عقل اندیشه ها زاید که مردم را بفرساید گرت آسودگی باید برو عاشق شو ای عاقل