شب آخر لب دریا شب دل بردین من شب پرپر شدن تو شب پرکشیدن من یه سکوت لب گرفته دوتا چشم خیس و داغون یکیمون مسافر راه یکیمون زار و پریشون من تو شوق راه تازه تو به فکر بی کسیمی انقدر بزرگ نبودم که بگم دلواپسیمی بت میگم خدا نگهدار ولی تو ساکت و سردی با چشات میگی میدونم میدونم بر نمی گردی پامو تو جاده می زارم بهت میگم حرفی نداری سرتو میندازی پایین هیچی به روم نمیاری وقت رفتن پیش چشمات نمیخوای شرمنده باشم نمیخوای با حس تردید رهسپار جاده باشم چشمو به جاده می دوزم تا که اشکاتو نبینم صدای حق حق تلخت مثل خنجری تو سینم با قدمهای حراسون از تو فاصله میگیرم میشنوم میگی به جاده تو میری و من میمیرم
پای رد پام نشستی می شکنم وقتی میدونم چشاتو بستی و میخوای از خدا که من بمونم بهش میگی من نتونستم تو بمون کنار یارم چی بگم که من خودخواه ارزش دعا ندارم پامو تو جاده می زارم بهت میگم حرفی نداری سرتو میندازی پایین هیچی به روم نمیاری وقت رفتن پیش چشمات نمیخوای شرمنده باشم نمخوای با حس تردید رهسپار جاده باشم چشمو به جاده می دوزم تا که اشکاتو نبینم صدای حق حق تلخت مثل خنجری تو سینم با قدمهای حراسون از تو فاصله میگیرم میشنوم میگی به جاده تو میری و من میمیرم