خدای من تا به کی تنهایی سوز بی فردایی تا به کی غم جدایی خدای من تا به کی شیدایی مستی و رسوایی ناامید از آشنایی بگو دل من ای نکرده خطا بگو دل من ای ندیده وفا چه غمگین شده ماجرای تو و من غم او درون تو کرده وطن اسیر زندان عالم خیالی غریق دریای محنت و ملالی در انتظار چه ماهی این چنین ملالی چه حاصلت از این دربدری کجا شکایت غم ببری
چرا فال غربت در آن مدح نامت چرا زندگی در غمش شد ملامت چرا به خون دل نشسته تا مگر بیاید وفا ندارد آن که پیمان را بشکست به زیر پا دل هزاران را بشکست دل کسی نشنود ناله های تو را گریه باشدت مرهم و شفا چه حاصلت از این دربدری کجا شکایت غم ببری