طبیبان را ز بالینم برانید
مرا از دست اینان وا رهانید
به گوشم جای این آیات افسوس
سرود زندگانی را بخوانیم
دل من چون پرستوی بهاریست
از این صحرا به آن صحرا فراریست
دل عاشق گریبان پاره خشکتر
به کوی دلبران، آواره خوشتر
غم دل با همه بیچارگیها
از این غم ها که دارد، چاره خوشتر
دل من چون پرستوی بهاریست
از این صحرا به آن صحرا فراریست
دل از این عمر شیرین بر نگیرم
به این زودی نمیخواهم بمیرم
دل از این عمر شیرین برنگیرم
هنوزم چشم دل دنبال فرداست
هنوزم سینه لبریز از تمناست
هنوز این جان بر لب مانده همراه
در این بی آرزویی، آرزوهاست
دلم یک لحظه در یک جا نماندهست
مرا دنبال خود هرسو کشاندهست
به هر لبخند شیرین دل سپردهست
برای هر نگاهی نغمه خواندهست