Lyrics of Toofan Paeez Masoud Khadem
طوفان پاییز همچون خسی سرد
تا قوتی تلخ با خود مرا برد
آینه بودم از تو نوشتم اما شکستن شد سرنوشتم
من بغض ابرم بر شانه کوه
رگبار اشکم بر خاک اندوه
در دست طوفان کشتی م شکسته
چون موج خسته در گل نشسته
دستی دگر نیست دستم بگیرد
با من بماند با من بمیرد
تنها نشانم در بی نشانی
در اوج دریا در بی مکانی
باید که بی تو لب از تو خندوند
چون شمع گریان در عمق شب سوخت
از درد غربت دارم شکایت
کی می توانم گویم حکایت
دستی دگر نیست دستم بگیرد
با من بماند با من بمیرد