دیری ست تا سوز غریب مهاجم پا سست کرده است، و اکنون یال بلند یابوای تنها که در خنلنگزار تیره به فریاد مرغی تنها گوش می جنباند جز از نسیم مهربان ولایت آشفته نمی شود. من این را نمی دانم، برادران! من این را نمی بینم هر چند میان من و خلنگزاران خاموش اکنون بناهای آسمان سای است و درّه های غریو که گیاه و پرنده در آن رویش و پرواز حسرت است.
بر آسمان اما سرودی بلند می گذرد با دنباله ی طنینش، برادران! من اینجا پا سفت کرده ام که همین را بگویم اگر چند دور از آن جای که می باید باشم زندانی سرکش جان خویشم و بی من آفتاب بر شالیزاران دره ی زیراب غریب و دلشکسته می گذرد.
□
بر آسمان سرودی بلند می گذرد با دنباله ی طنینش، برادران ! من این جا مانده ام از اصل خود به دور [ آهنگ های ایرانی و موزیک آلبوم های جدید در ایران ترانه ]که همین را بگویم؛ و بدین رسالت دیری ست تا مرگ را فریفته ام.