پیش از تو صورتگران بسیار از آمیزه ی برگ ها آهوان بر آوردند؛ یا در خطوط کوهپایه ای رمه ای که شبانش در کج و کوج ابر و ستیغ کوه نهان است؛ یا به سیری و سادگی در جنگل پرنگار مه آلود گوزنی را گرسنه که ماغ می کشد. تو خطوط شباهت را تصویر کن: آه و آهن و آهک زنده دود و دروغ و درد را. - که خاموشی تقوای ما نیست.
□
سکوت آب می توان خشکی باشد و فریاد عطش؛ سکوت گندم می تواند گرسنگی باشد و غریو پیروزمند قحط؛ همچنان که سکوت آفتاب ظلمات است - اما سکوت آدمی فقدان جهان و خداست: غریو را تصور کن! عصر مرا در منحنی تازیانه به نیشخط رنج؛ همسایه ی مرا بیگانه با امید و خدا؛ و حرمت ما را که به دینار و درم برکشیده اند و فروخته.
تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم و آن نگفتیم که به کار آید چرا که تنها یک سخن یک سخن در میانه نبود: - آزادی!